باباییبابایی، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
خودمخودم، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
شروع زندگیمونشروع زندگیمون، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
اووون روزاووون روز، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
فسقلی مافسقلی ما، تا این لحظه: 7 سال و 23 روز سن داره

خدایا خودت پناهم باش

شب سخت....

سلام عزیزم روزهای خوبی نیست... امشب تنهام... آقایی من... کنارم نیست... مجبوره ک نباشه... باز در حقش نامردی کردن... باز بخاطر دل رحمی و خوبيش باید جواب پس بده...  تو خونه مثل دیوونه ها راه ميرم... یه دفعه بخودم میام میبینم وسط اتاق وايستادم و تو فکرم، نمیدونم چقد ولی پاهام درد میکنن... بغض دارم... عصبانیم...  چندروز پیش باز معده ش خونریزی کرده... حالش بد نشه... ا لان چطوره... کاش یه جیزی بخوره... خدا جونم مواطبش باش... تا فردا ببینمش صدبار مردم... از تنهایی تو خونه میترسم... نفسم پیش خدایی بهش بگو... باشه من تسليمم... برای بابایی دعا کن... خدا مواظب مرد خوب زندگیم باش... ...
23 مهر 1394

ندارمت امـــا...

ندارمـت امــــا..... دوست داشتنت را عاشقــــم.... اینکــه شبهـــــا با خیــال خــامی بخـــوابم....  و صبحــها با امیـــد مضحـــکی چشـــم باز کنـــم.... مـن به این نا عـــلاجی خود معـتــــادم.... و خیــال عاقـل شــدن هــم ندارم.... اگــــر بدانـــی درد تو چه لــــذتی دارد..... نـدارمت افســـوس...  امـــا دوسـتت دارم.... و مـن این دوست داشتن تـــو را..... دوســــت دارم...
15 مهر 1394
1